گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت
که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد
که وقتی تو اوج تنهایی هستی
با چشماش بهت بگه :
هستم تا ته تهش! هستی؟؟؟
ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ گل ﮐﺪﻭﻣﻪ می مونم ...!!!
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ ...
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ !!!
ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ...!!!
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ...
گل بود،،،،،
ﺍﺷﮑﺎﻡ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ،ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ تو ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ گل بود!!!!!!
آنکه تو را میخواهد!!!!
به هر بهانه ای میماند!!!!!!
دوتا صدا هست که خیلی دوسشون دارم :
صدای تو وقتی که هستی ، صدای اس ام اس هات وقتی که نیستی !
.
.
“تو” تکرار نمی شوی ، این منم که دلبسته تر می شوم !
از این فاصله حتی
بوی دوست داشتنت
عشق را به تماشا کشید
آنقدر بی حساب و کتاب دوست دارمت
ترسم از این است
عشق قدغن شود
مگر میشود دوست داشتنت را پنهان کرد
.
خدایا خسته م
تاالان هرچی خواستم گفتی نه . به صلاحت نیس
چی بخوام ازت ک بگی بصلاحه
گاهی فک میکنم هیچی نخوام و سکوت کنم
سکوووووت
زبانم را نمی فهمی ، غریبه دوستت دارم
الهی شور عشقم را ، زچشمان تو بردارم
الهی قلب سنگ تو ، همیشه کعبه ام باشد
طوافت میکنم هر شب ، هوس ها در سرم دارم
حرم آغوش تو امشب ، دخیل عشق سهم من
بخواهی یا نخواهی تو ، شدی آقای اشعارم
و در تاریخ دین من ، تویی آن حضرت عاشق
که در شب های قدر من ، شدی مولای اسرارم
به قلب من نفس دادی ، مسیحی می شوم ، باشد
تو عیسی می شوی ، من هم تنی زخمی و بیمارم
شب چشمان تو یلداست ، تو محشر می کنی آخر
و تا صبح قیامت هم ، بخواهی باز بیدارم
خیانت در امانت را ، اگرچه تجربه کردم
دوباره بر سرم زد که ، دلم را به تو بسپارم
من از شرم حضور تو ، خجالت می کشم انگار
روی خاک پاهایت ، که قطره قطره می بارم
نمی دانم دلیلش را ، که پابند توام ... اما
زبانم بند می آید ، بگویم دوستت دارم
غزل نذر نگاه تو ، گره از مشت من وا کن
که تا در دست تو امشب ، دوباره دست بگذارم
جسارت کرده ام ، بگذر ، که من تا آخر عمرم
تمام شعرهایم را به عشق تو بدهکارم
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم ...
نه از روی نیاز...
نه از روی اجبار...
و نه از روی تنهایی..
فقط برای اینکه ارزش دوست داشتن را دارد..
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
بگذار در گوشت بگویم
” میـــخواهــمــــــــت ” …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!
مخاطب خاص
گاهی هیچکس نیست تا باهاش درد دل کنیم ....
دلت میخواد با یکی حرف بزنی ..... درد دل کنی
اونوقت یه چیزی ته دلت بهت میگه :
با اونی که اون بالاست حرف بزن
ناخود آگاه رو میکنی سمت آسمون
میگی خدایا ................
دلت که برای یه نفر تنگ باشد
خود خدا هم بیاید تا خوش باشی
و لحظه ای فراشش کنی
فایده ندارد..
تو دلت تنگ است!
دلت برای همان یه نفر تنگ است
تا نیاید ونباشد
هیچ چیز درست نمی شود
تو که باشی من آرامم
اگه ناراحتت میکنم ، طعنه میزنم، می رنجونمت
اهمیت نده. همه حرف پوچه
در اصل تو که باشی من حرفی برای گفتن ندارم جز ....اینکه دوستت دارم
مخاطب خاص
همه ی ما در زندگی زخم هایی داریم
ولی نمی توانیم اجازه دهیم بهانه ای شوند برای آنکه خارج از گود بنشینیم.
در زندگی گاهی باید علی رغم اندوهمان آهنگی شاد بنوازیم.
خداوند فرمود:
"آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می خواهم در او بکار ببرم اطلاع دارید؟ او باید قابل شستشو باشد، اما نه از جنس پلاستیک، با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی. او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد، آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد."
فرشته تحت تاثیر قرار گرفت:
"فقط با دو دستش......این غیر ممکن است! و آیا این یک مدل استاندارد است؟ اینهمه کار برای یک روز....تا فردا صبر کن و آنوقت او را کامل کن".
خدا فرمود :
"این کار را نخواهم کرد و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد. وقتی که ناخوش است، از خودش مراقبت می کند. او می تواند 18ساعت در روز کار کند."
فرشته نزدیکتر آمد و زن را لمس کرد:
"اما ای خدا، او را بسیار لطیف آفریدی".
خداوند فرمود:
"بله او لطیف است، اما او را قوی نیز ساخته ام. نمی توانی تصور کنی که او چه سختی هایی را می تواند تحمل کند و برآن فائق شود. "
فرشته پرسید :
"آیا او می تواند فکر کند؟"
خداوند پاسخ داد:
"نه تنها می تواند فکر کند ،بلکه می تواند استدلال و بحث کند."
فرشته گونه های زن را لمس کرد؛
"خدایا، به نظر می رسد این موجود چکه می کند! شما مسئولیت بسیار زیادی بر دوش او گذاشته ای."
خدا:
"او چکه نمی کند.....این اشک است"
خداوند گفته فرشته را اصلاح کرد.
فرشته پرسید :
"این اشک به چه کار می آید؟"
خدا گفت:
"اشکها وسیله او برای بیان غمها و تردیدهایش ،عشق اش و تنهایی اش،تحمل رنجها و غرورش است."
این گفته فرشته را بسیار تحت تاثیر قرار داد و گفت :
"خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است."
خدا:
" آری او شگفت انگیز است! زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده می کند. او مشکلات را پشت سر می گذارد و مسئولیتهای سنگین را بر دوش می کشد. او شادی ، عشق و اندیشه را باهم دارد. او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد. گریه می کند وقتی که خوشحال است و می خندد وقتی که ترسیده است او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد. وقتی که راه حل بهتری بیابد، برای جواب دادن از کلمه "نه" استفاده نمی کند. او خودش را وقف پیشرفت خانواده اش می کند. او دوست پریشان حالش را نزد پزشک می برد. عشق او مطلق و بدون قید و شرط است. وقتی فرزندانش موفق می شوند گریه می کند. و از اینکه دوستانش روزگار خوشی دارند خوشحال می شود. او از شنیدن خبر تولد و عروسی شاد می شود. وقتی دوستان ونزدیکان او فوت می کنند دلش می شکند. ولی او برای فائق آمدن بر زندگی نیرو می گیرد. او می داند که یک بوسه و یک آغوش می تواند یک دل شکسته را التیام بخشد. او فقط یک اشکال دارد:
فراموش می کند که او چه ارزشی دارد..."
خدایا خیلی دوسش دارم
خیلی زیاد
حاضرم هر کاری بخاطرش انجام بدم
وقتی لبخند میزنه وخوبه ،انگار همه دنیا خوبه
وقتی گرفته وغمگینه ، تمام دنیام پرغم میشه
خب اخه دنیای منه
خدایا مراقبش باش
خدایا قدرتی ندارم ، توانی ندارم ، خودت مراقب دنیام باش
خدایا!
میشود دستم رابگیری؟
نشان دادن راه کافی نیست مرا، میشود چندقدمی همراهم بیایی؟
نگذار گم شوم میان خیال های باطلم.
نگذار حرفی بزنم،که از گفتنش پشیمان شوم...
نگذار دلی برنجانم، که ممکن است گران تمام شود...
خدایا سپردم به خودت زندگیم را.
ﻣﯿﮕﻦ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺳﻮﻧﻪ
ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻣﻠﺘﺶ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﻪ
ﺑﻪ ﻗﻄﺎﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ
ﻣﯿﺸﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﺪﻭﻩ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ
ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻟﻨﮕﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺍﺯ ﭘﺎﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﯾﻞ ﻭ
ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻟﻨﮕﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ
ﻭﺍﺭﺩ ﺟﻠﺴﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻀﺎﺭ ﺑﻪ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﯾﮑﯽ
ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯿﻬﺎ ﻣﯿﮕﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﮐﻔﺸﻬﺎﯾﺘﺎﻥ ﮐﻮ؟ ﻧﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ
ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻠﺘﺘﻮﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯿﺪ؟ !!! ﻣﺠﺪﺩﺍ ﻫﻤﻪ
ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ
ﮔﺎﻧﺪﯼ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﮏ ﻟﻨﮕﻪ ﮐﻔﺸﻢ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﻟﻨﮕﻪ ﺭﺍ
ﻧﯿﺰ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻟﻨﮕﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺍﯼ
ﭘﯿﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﯾﮏ ﻟﻨﮕﻪ ...
ﺳﮑﻮﺕ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭﯼ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺖ ...
ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ
شاید امروز نه ؛
اما من ایمان دارم که سرانجام همه چیز درست خواهد شد ...
آری ، روزهای خوب خواهند آمد ...