زبانم را نمی فهمی ، غریبه دوستت دارم
الهی شور عشقم را ، زچشمان تو بردارم
الهی قلب سنگ تو ، همیشه کعبه ام باشد
طوافت میکنم هر شب ، هوس ها در سرم دارم
حرم آغوش تو امشب ، دخیل عشق سهم من
بخواهی یا نخواهی تو ، شدی آقای اشعارم
و در تاریخ دین من ، تویی آن حضرت عاشق
که در شب های قدر من ، شدی مولای اسرارم
به قلب من نفس دادی ، مسیحی می شوم ، باشد
تو عیسی می شوی ، من هم تنی زخمی و بیمارم
شب چشمان تو یلداست ، تو محشر می کنی آخر
و تا صبح قیامت هم ، بخواهی باز بیدارم
خیانت در امانت را ، اگرچه تجربه کردم
دوباره بر سرم زد که ، دلم را به تو بسپارم
من از شرم حضور تو ، خجالت می کشم انگار
روی خاک پاهایت ، که قطره قطره می بارم
نمی دانم دلیلش را ، که پابند توام ... اما
زبانم بند می آید ، بگویم دوستت دارم
غزل نذر نگاه تو ، گره از مشت من وا کن
که تا در دست تو امشب ، دوباره دست بگذارم
جسارت کرده ام ، بگذر ، که من تا آخر عمرم
تمام شعرهایم را به عشق تو بدهکارم
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم ...
نه از روی نیاز...
نه از روی اجبار...
و نه از روی تنهایی..
فقط برای اینکه ارزش دوست داشتن را دارد..
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
بگذار در گوشت بگویم
” میـــخواهــمــــــــت ” …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!
مخاطب خاص
گاهی هیچکس نیست تا باهاش درد دل کنیم ....
دلت میخواد با یکی حرف بزنی ..... درد دل کنی
اونوقت یه چیزی ته دلت بهت میگه :
با اونی که اون بالاست حرف بزن
ناخود آگاه رو میکنی سمت آسمون
میگی خدایا ................