زبانم را نمی فهمی ، غریبه دوستت دارم
الهی شور عشقم را ، زچشمان تو بردارم
الهی قلب سنگ تو ، همیشه کعبه ام باشد
طوافت میکنم هر شب ، هوس ها در سرم دارم
حرم آغوش تو امشب ، دخیل عشق سهم من
بخواهی یا نخواهی تو ، شدی آقای اشعارم
و در تاریخ دین من ، تویی آن حضرت عاشق
که در شب های قدر من ، شدی مولای اسرارم
به قلب من نفس دادی ، مسیحی می شوم ، باشد
تو عیسی می شوی ، من هم تنی زخمی و بیمارم
شب چشمان تو یلداست ، تو محشر می کنی آخر
و تا صبح قیامت هم ، بخواهی باز بیدارم
خیانت در امانت را ، اگرچه تجربه کردم
دوباره بر سرم زد که ، دلم را به تو بسپارم
من از شرم حضور تو ، خجالت می کشم انگار
روی خاک پاهایت ، که قطره قطره می بارم
نمی دانم دلیلش را ، که پابند توام ... اما
زبانم بند می آید ، بگویم دوستت دارم
غزل نذر نگاه تو ، گره از مشت من وا کن
که تا در دست تو امشب ، دوباره دست بگذارم
جسارت کرده ام ، بگذر ، که من تا آخر عمرم
تمام شعرهایم را به عشق تو بدهکارم